ادامه از قسمت قبل . . . – بخش پایانی
صبح ساعت هشت از خواب بلند شدم ، املت رو آماده کردم و پس از صرف صبحانه به حرکتمون به سمت آبگرم 3000 ادامه دادیم.
دوستان قزوینی به خاطر اینکه باید ظهر به قزوین میرسیدند ، قبل از شروع مسیر روز دوم ، خداحافظی کردن و از ما جدا شدن.
پنج نفری به سمت روستای درجان حرکت کردیم . پس از بیرون رفتن از روستا وارد مسیر آبگرم 3000 شدیم و به کلبه زیبا رسیدیم.
اونجا شهریار موتورش پنچر شد و پس از گرفتن پنچری به مسیر ادامه دادیم.
نزدیکای آبگرم تو مسیر باریک و شنی، موتور حامد سر خورده و شش متر افتاده زیر راه. ولی با طنابی که تو کوله عمو حسن بود و کمک بچه ها موتور رو تو مسیر انداختیم و به راهمون ادامه دادیم تا رسیدیم آبگرم.
حدود نیم ساعت رفتیم داخل آبگرم تا خستگی دو روزه رو از بدن دور کنیم.
از آبگرم راه افتادیم و اومدیم سمت کلبه تا اونجا ناهار رو بخوریم . من و عمو حسن از عقب میومدیم که ناگهان 200 متر مونده به کلبه ، برق موتور عمو حسن قطع شد و با هر زحمتی که بود موتور خاموش رو رسوندیم به کلبه .
پس از صرف ناهار ، موتور رو چک و بازرسی کردیم و دیدیم که بوبین موتور سوخته و هیچ راهی برای روشن کردن موتور نیست و مجبوریم موتور رو خاموش تا معلم کلایه ببریم .
ابتدای مسیر کلبه تا درجان که سربالایی بود با همون طناب ، شهریار موتور رو کشید بالا . از درجان تا سر دوراهی الموت که سرپایینی بود موتور خاموش رفتیم .
از سر دوراه که سربالایی بود، شهریار موتور عمو حسن رو یدک کرد ولی بخاطر شیب زیاد پس از طی دوسوم مسیر، موتور شهریار داغ کرد و مجبور شدیم به موتورش نیم ساعت استراحت بدیم.
هیچ ماشینی هم تو مسیر بالا نمیرفت که بشه موتور رو پشت اون بندازیم . پس از طی مسافتی به منطقه ای رسیدیم که دو تا خاور برای استراحت وایستاده بودن ، با راننده خاور صحبت کردیم موتور عمو حسن رو تا سر کاروانسرا سنگی ببره و او هم قبول کرد، موتورو پشت خاور انداختیم تا سر کاروانسرا و بعدش موتورو انداختیم پایین و خاموش رفتیم پیچ بن تا یه چای بخوریم .
پس از استراحت به راهمون ادامه دادیم و خودمونو رسوندیم به معلم کلایه .
از پیچ بن تا معلم کلایه زحمت پارکاب کردن موتور عمو حسن رو فرزاد با موتورش کشید . حدود ساعت نه و نیم رسدیم پیش ماشینا و پس از یدک کردن موتورا افتادیم تو جاده الموت بریم سمت قزوین .
مسیر برگشت رو از جاده رجایی دشت که آسفالت بود برگشتیم قزوین . اونجا از همدیگه جدا شدیم، بچه ها به سمت کرج حرکت کردن و ما هم به سمت تهران حرکت کردیم و حدود ساعت دو صبح ، عمو حسن رو رسوندم خونشون و بعد از اونجا اومدم خونه تافرداصبح بعد از دو روز موتورسواری لذتبخش و به یاد موندنی در کوه و جنگل از الموت تا شمال ، قبراق و سرحال مجدد برگردم سرکار.