از علیرضا حکمت پناه :
با برادرم هر جمعه صبح از شهرکرد با موتور میرفتیم اصفهان شب برمیگشتیم ، این عکس برادرم در گردنه بین شهرکرد اصفهان گرفته شده ، گردنه رخ اسمشه الان دیگه تونل زدند ،
توی پاییز بود و هوا حشتناک سرد ، در همین حد که یک عکس گرفتیم اومدم موتور را روشن کنم دستهام یخ زده بود دیگه شصت دستم انقدر قدرت نداشت کلید استارت را فشار بده ، یادمه شصتم را گذاشتم روی استارت با دست چپم کمکش کردم موتور استارت بخوره روشن شد .
بعد از گردنه ، نزدیک پلیس راه انقدر باد شدید بود که اصلن نمیشد رانندگی کنی ، کنار جاده ایستادیم باز زورمون به باد نمیرسید موتور را خوابوندیم دو نفری روی موتور خوابیده روی آسفالت کنار جاده اما باز باد ما را با موتور آروم آروم میکشید وسط جاده ، من فقط از ترس نگاهم پشت سر بود که ماشین نیاد بزنه بهمون .
بعد از گردنه قیسی میفروختند باورتون نمیشه عشقمون از همه این راه بیشتر این قسمتش بود قیسی میگرفتیم تا اصفهان میخوردیم 😂😂😂
این بادگیرهم داستان داره ، لباس خلبان هلیکوپتر ه ، 😂😂 آقا بچه بودیم عموم این را زمان شاه از یک خلبان آمریکایی میگیره ،پدرم هم این را ازش میگیره میگه باهاش برم کوه به درد من میخوره ، دیدین که پدرها هر چی دارند میگن فلان و بمانه خوبه و….. ، ما هم گفتیم این بهترین لباس دنیاست دیگه همیشه تو سرما گرما بارون … میپوشیدم و الان فکر میکنم همه یخ زدنهام ، خیس شدنها تو بارون …. نه ضد آب بود نه زیاد گرما داشت ….. همش از این بود