از علیرضا حکمت پناه :
دوران دانشجویی بود ، دانشگاه یزد، اتوبوسهاش اون زمان خیلی کم بود ، مخصوصا قبل از تعطیلات اصلا بلیط برای اصفهان نبود .
منم کمرو همیشه جا میموندم . یکسالی گذشت دیدم فایده نداره ، دیگه کلا با موتور از اصفهان میرفتم یزد و میومدم .
پلیس راه تا من را میدید میگفت تو باز اومدی ، دفعه بعدی یک کتک مفصل میزنمت !!!! خطر داره بین این تریلیها ،
خیلی خوش اخلاق و خوب بودن !!!
یکدونه تلمبه پایی از پدرم با هزار التماس قرض گرفته بودم همیشه همراهم بود ،
توی جاده یک مرد با دخترش با موتور سی جی پنچر کرده بودند ما هم مرام گزاشتیم ایستادیم . تلمبه را بهشون دادم گفتم باد کنید یک مقداری بیایید خالی شد دوباره باد کنید ، اگر تو راه همدیگه را دیدیم بهم بده ، ندیدی هم بده پلیس راه نایین ازش میگیرم .
نیم ساعتی از جداییمون نگذشته بود دیدم عقب یک وانت ازم سبقت گرفتن من را هم دیدن اما رفتن … حالا من گاز میدادم برسم به این وانت تلمبه را پس بگیرم نرسیدم، موتورم باد مخالف 80 تا بیشتر نمیرفت ، کفرم در اومده بود .
خلاصه پلیس راه هم گفت تلمبه کسی نداده و …. از دست رفت ، کلا از من تلمبه زیاد بلند میکنند 😄، و هنوز سالهاست که پدرم فکر میکنه تلمبه اینجاست تو انبار! !!
یزد بودم خواهرم زنگ زد گفت یک دختره فلان و بهمان دانشگاه نایین درس میخونه برو ببینش و ….. ، همین ماههای پاییز بود گفتم میرم میبینمش و از اونجا هم میرم اصفهان .
هوا آفتاب خوب ، لباس معمولی مرتب پوشیدم ، رفتم نایین از یکی پرسیدم فلانی کدوم کلاسه گفت امروز نیومده دانشگاه ، لگد زد به بختش با همین تنبلیش! ! اومدم راه بیفتم واسه اصفهان یک دفعه برف گرفت .
نایین وسط اصفهان یزده ، نه را رفت بود نه برگشت ، تا اصفهان 150 کیلومتر مونده یود ، زدم به جاده واقعا یخ زدم ، ماشین رد میشد گل میپاشید روی کلاهم هیچی نمیدیدم ، هزار بار گفتم مردم ، گفتم برسم اصفهان موتور را میفروشم این چه غلطی بود کردم ….
ایستادم کنار ، هنوز خارها خیسه خیس نبود ، جمع میکردم آتش میزدم دوباره راه میفتادم . یادمه 8 شب رسیدم ،
برادرم من را دید فقط میگفت یا علی یا علی! !!! باورش نمیشد توی اون برف اومدم ،
پایان
😊
توی تمام این سفرها من فقط پول بنزین داشتم با یک چایی و کیک که وسط راه بخورم، همیشه میگفتم پنچر نمیشه خراب نمیشه: ))
2 دیدگاه. ارسال دیدگاه
من یه بار سال ٨١ با دوستام سه پشته با cg125 از نواب رفتیم توچال، خوشحال بودیم با بلیت نیم بهای تله کابین رفتیم بالا، اونجا برف شروع شد ، ملت رفتن اسکی و رستوران و ماموندیم و برف! پول چایی هم نداشتیم!! بعد یخ زده برگشتیم که در بریم تا رسیدیم پایین چشممون افتاد به موتور پوشیده از برف!!! تازه باید میومدیم تا نواب!! من پیش قدم شدم نشستم جلو و دو نفر دیگه پشت سرم! تخت گاز با ١٢٠ تا اومدیم تا نواب… یادش به خیر وقتی رسیدیم در خونه به دوستم گفتم پاتو بزار زمین الان میفتیم، پاهام یخ زده، از اون روز دیگه تمام سعی زندگیمو کردم، یه پیکان خریدم…
اگه عکسی از اون سفر دارید با شرح داستان برامون بفرستید تا بنام خودتون بزاریم تو سایت .