از علیرضا حکمت پناه :
خاطره سفر با موتور به جنگل ابر
من ( علیرضا حکمت پناه ) و بابک ، چند سال پیش هر پنجشنبه جمعه ، با موتور به یک منطقه کوهستانی در شمال میرفتیم بعد شنبه تا چهارشنبه منتظر میموندیم کار هم نمیکردیم !!!! که زودتر پنجشنبه برسه دوباره بریم .
یکی گفت جنگل ابر خیلی زیباست ، میرید روی کوه ، ابر زیر پاهاتونه و…. صبح راه افتادیم از جاده سمنان تا شاهرود ، جاده کویری ، مستقیم و خسته کننده ، باد هم خیلی اذیت میکرد ، نزدیکای 3 بود رسیدیم حوالی شاهرود ، بابک یک جاده آسفالت مستقیم دید ، گفت همینه !! رفتیم توش خلوت ، هیچ کس نبود ، ترسیدیم برگشتیم
رفتیم جلوتر از آدمها پرسیدیم ، گفتند میرید یک روستا اونجاست از اونجا برید ، رفتیم روستا ، گفتند با این موتورها نمیتونید برید ، اما ما رفتیم !!!
ابر هم نبود هیچی !!
جاده خاکی رفتیم و جالب که توی جی پی اس مارشال جاده کامل با جزییات بود !!!!
مثل همه جا ، چند تا سی جی سوار ( موتور هندائی که داخل ایران تولید میشه و انجینش را از کشور برادر چین وارد کرده و با پایبن ترین کیفیت به هم وطنان غیور کشورمان به قیمت گزاف میفروشند ) رد شدند ، باز گفتند سخته با این موتورها برید ، اما کلی راه اومده بودیم چاره ای نبود ، باید میرفتیم .
سنگریزه ها و شیب کم واسه این موتورها خیلی بد بود ، واقعا هر لحظه احتمال خوردن زمین بود ، آروم آروم با احتیاط میرفتیم ، فشار زیادی هم به دستهامون میومد ، خسته شده بودیم .
شیب تند که سرازیری دیگه هیچی … واقعا یک میلیمتر یک میلیمتر میرفتیم .
هوا داشت تاریک میشد ، روی جی پی اس یک روستا بود باهاش 14 کیلومتر فاصله داشتیم ، دقیقا نصف راه اومده بودیم .
به بابک گفتم چه کار کنیم برگردیم ؟ کمی من و من کرد و آخرش گفت بریم !!!!!
خلاصه رفتیم ، یک سی جی از روبرو اومد گفت جلو راه ریزش کرده از سمت راستی برید .
هوا دیگه تاریک شده بود که رسیدیم به دو راهی ، اومدم روی جی پی اس ببینم ، شارژش تمام و خاموش شد .
شارژر زدم بهش ، سوخت .
گفتم ای وای ، اون هم حالا سر دو راهی چه وقته سوختنه !!!
گفتیم دیگه سی جی سوار گفت سمت راستی را برید ، در حالی که چون اون روبروی ما بود سمت راست خودش را میگفته ،IQ
یک شیب تند ، باز میلیمتری رفتیم پایین ، من خوردم زمین ، موتور 160 کیلویی را بلند کردم ، دوباره راه افتادم بابک خورد زمین ، دوباره من خوردم زمین .
توی همین شیب تند ، یک ماشین عجیب غریب بود ، یک نفربر کوچیک ، به خودم گفتم آخه این به چه درد میخوره .
رسیدیم پایین ، تاریکی مطلق بین درختها .
یک دفعه دیدیم جاده ریزش کرده راهی نیست که بریم .
من شیب تند را به سختی برگشتم بالا ، وسطهاش دیدم بابک نیست .
جرات نداشتم موتور را خاموش کنم ، گفتم خاموش کنم حیوون میاد سراغم .
کلی تو دلم به بابک فحش دادم که چرا نیومد ، چراغ قوه را برداشتم ، تنهایی و تو اون تاریکی خوفناک رفتم پایین پیش بابی .
واقعا ترسیده بودم .
رسیدم پیش بابی دیدم چشماش پر اشکه و ناله میکنه ، صفحه کلاجم سوخت این چه کاری بود کردم و ……
خلاصه . . . گفتم خوب موتور را قفل کن بریم پیش موتور من یک فکری کنیم .
تو اون سربالایی واقعا خسته شده بودیم ، رسیدیم ، گفتم بریم روی درخت بخوابیم تا صبح 😊😀
انقدر درختها نازک بود نمیشد ، به فرض من میرفتم بابی نمیتونست 😊
تو دلم باز فحشش دادم گفتم به خاطر او امشب من را حیوون میخوره .
بابک گفت تو الان ترسیدی ، چادر میزنیم راحت میخوابیم ، آروم باش ، چادر زدیم دیدیم صدا خش خش میاد ، الکی داد زدیم و سر و صدا ایجاد کردیم .
باز دیدیم صدا میاد اینبار بابی هم ترسید ، نور انداختیم یک شغال بود .
گفتم خوب الان شغال بعد هم گرگ و خرس میاد !!!!
بابی گفت زنگ بزنیم هلال احمر ، فقط یک نقطه خاص آنتن اومد ، زنگ زدیم و تقریبا گفتیم کجاییم ، آنتن رفت و دیگه آنتن نداشتیم .
وقتی داشتیم باهاشون صحبت میکردیم ، پرسیدم اینجا حیوون داره ؟ گفت مگه چاقو یا آتش ندارید ؟ حالا مواظب باشید !!!!!!
این را که شنیدم گفتم دیگه الفاتحه !!!!
یادم به اون ماشین نفر بر افتاد ، دو ترک سوار موتور شدیم بریم بالا اما نشد ، موتور را قفل کردم و مثل فیلمها یک تیشرت نو صورتی قشنگ داشتم بنزینی کردم ، مشعل درست کردیم تا پیش نفربر رفتیم ، انقدر ترس و خستگی غلبه کرده بود که واقعا یک گربه میتونست من را بخوره .
توی نفربر که رفتیم خیالم راحت شد ، ساعت 10 شب شده بود ، خواب بودم دیدم بابک داره داد میزنه ما اینجاییم ، 2 شب بود ، گفتم داد نزن از کجا میدونی هلال احمره !! خلاصه پرید بیرون ، اونها بودند .
توی عمرم تا حالا کسی انقدر بدون منت کمکم نکرده بود ، کل مسیر موتور را نگه داشتند با مهربونی کامل .
چند تا از روستاییها اومده بودند کمک و اصرار که بیایید خونه ما ، که هلال احمر بهم گفت بگو نه ، چادر و …. یک سری وسایل را همونها دزدیدند ، گفتم خوبه نرفتیم پیششون .
دیگه رفتیم اونجا با پول خودشون غذا و … ، شب خوابیدیم دوباره صبحانه و ….
خیلی خوب بودن هیچ وقت فراموششون نمیکنم ، علی آباد کتول بودند .
بعد تعریف کردند تو جنگل یک قاچاقچی هست با هایلوکس جنس میبرده اون بهشون گفته ما کجا هستیم !!! گفت شانس آوردیم آژیرمون روشن نبود وگرنه خیال میکرد پلیسیم بهمون شلیک میکرد .
و بعد هم بابی سیم کلاجش را شل کرد موتورش درست شد و با افتخار !!! برگشتیم خونه .
این همون جاده طولاانی و خلوته
این دوستان در هلال احمر علی آباد کتول ، کمکهای شایانی بما کردند و ما را از آن مهلکه نجات دادند . با تشکر از آنها
4 دیدگاه. ارسال دیدگاه
سلام
این سری که به خیر گذشت. اگه بخواین دوباره برین با چی میرین؟
درود بر شما دوست گرامی
بله عزیزان هلال احمر نبودن خانواده دکتر ارنست میشدیم 🙂
ما با نینجا ۲۵۰ و دایلیم ۲۵۰ رفتیم که با توجه به کوهستانی بودن مسیر این موتورها اصلا مناسب چنین مسیری نبودند ، موتورها پلاک داشتند مدارک کامل بود پلیس کاری نداره مگه در اتوبان قم و قزوین و جاده چالوس ، بله با xl هم میتونید برید اما فکر میکنم پلاک ملی نباشه تردد توی جاده ممکنه پلیس مانع بشه ، البته خیلی هم مناسب اون منطقه هست ، در قسمت تجهیزات مسافرت با موتور سایت لطفا مطالعه بفرمایید ، اما چیزهای ضروری موتور که احتمال خرابی میدین همراهتون باشه ، و حتما شب استراحت کنید صبح وارد جنگل بشین .
سلام، موتور؟ تجهیزات لازم چیه؟ با ایکس ال ۲۵۰ میشه رفت؟ پلیس؟
راستی ادرس تلگرام؟
سلام و درود، خانواده دکتر ارنست شدین! چی بود موتورتون؟ با xl250 میشه رفت؟