Offroad by motorbike in Lar and Dasht e Havij environ
Summer 2016
مسیر : تهران – دشت لار – دشت هویج
نوشته علیرضا حکمت پناه :
ماجرایی که براتون تعریف میکنم ، واقعا سخت ترین مسیری بود که تا حالا رفتم ، فوق العاده استقامتی و سخت بود ، قرار شد از مسیر خاتون بارگاه بریم دشت لار و از اونجا اکتشافی بریم تا دشت هویج و افجه و لواسون .
قبل از برنامه ، بچه ها کم کم گفتن ما هم میاییم و یکدفعه یک قرار با تعداد زیاد شد . لار هم محیطش خیلی باحاله . طبیعت قشنگی هم داره .
گفتند جوجه هم بیاریم کباب کنیم . منم میخواستم دو ترک با دوستم بیام ، گفتم باشه بیاریم بعد دوستم کنسل کرد اما دیگه مجبور بودم جوجه بخرم و بار اضافی با خودم بیارم . هر کسی قسمتی از ناهار را آورد . منم سینه کبابی خریدم و راه افتادیم .
توی این سفر سعید تازه کار بود . موتور روان نو داشت ، استیکر خوشگل هم زده بود ، کمی تپل و چون تازه شروع کرده نمیتونه مسیر سنگین بیاد و خسته میشه همیشه . آربی هم که کلا تا مسیر سخت میشه ، سرما میشه ، آفتاب میشه و….غر زدنهاش شروع میشه ، سروش صمصامی هم با روانش عالیه رانندگیش . همه جا میاد . مسیر هم خودش کشیده بود که بریم . همیشه هم میگه ما طبیعت گردیم مسیر سخت که نمیریم اما سخت ترین مسیرها رو در میاره و میاد !!!!
نوید هم اومد گفت زود برمیگردم میخواست ازدواج کنه . فکر کنم قرارهای عاشقانه داشت !!! همراه با سه تا از دوستهای دیگه ….
از سوهانک راه افتادیم به ورودی خاتون بارگاه و وارد دشت لار شدیم . نوید که میدونست راه ما نامعلومه و برگشتمون با خداست رفت پیش یک دسته موتور دیگه که با اونها برگرده . داشت بوتش را در می آورد که همون لحظه یک مار میره توی بوتش !! به سرعت پاش رو در میاره و همه فرار میکنند .
حالا همه مات و مبهوت که این مار از کجا رفت داخل پوتین . هر چقدر هم بوت رو تکون میدیم در نمیومد . دیگه انداختیم بوت را داخل آب تا مار در اومد و رفت . شانس اورد نیشش نزد .
از رودخونه رد شدیم که بهداد با موتورش توی رودخونه خورد زمین و خیس آب کشیدیمش بالا.
کم کم بساط جوجه کباب رو سروش و کاظم برپا کردند و چند تا دونه سروش به ما داد شروع به خوردن کردیم انصافا خشک بود از گلو پایین نمیرفت ، تمام که شد به سروش میگفتیم بازم جوجه بده میگفت هنور نپخته !!! البته این جمله را با صدای آدمی تصور کنید که دهنش پر از غذاست !!!
دیگه نون پنیر و جوجه و …. هر چی بود خوردیم ، حالا کنار چشمه آب بودیم و چون سیر بودیم کمل بکها و بطریهامون رو از آب پر نکردیم و به سمت مسیر جی پی اس حرکت کردیم .
اول جاده خاکی بود من که جی پی اس داشتم جلو میرفتم . خدا رو شکر خاک نمیخوردم تا رسیدیم بین دو تا کوه که راه نبود هر چی به جی پی اس نگاه میکردم دیدم مسیر همینه . سروش زد به کوه و رفت بالا ما هم پشتش رفتیم تا وسطهای کوه رفتیم یک کوه خیلی تند پر از سنگ و موانع طبیعی.
… من رفتم تا آخرش بالا اما بقیه برگشتند از کوه کنارش بالا بیاند که همون هم نسبتا سخت بود ، همینطوری رفتیم قله بعدی ، مسیر طوری بود که اگر موتور می ایستاد باید برمیگشتی از اول دور میگرفتی ، چند تا قله رو پشت سرگذاشتیم .
دیگه روی یال کوهها از روی سنگها میپریدیم با سرعت میزدیم به لبه سنگها که فقط رد کنیم بریم بالا ، من با کی تی ام بودم واقعا تعجب میکردم چطور روان میتونه بیاد بالا ، دیگه نزدیک قله آخر بودیم که آب آشامیدنی همه بچه ها تمام شد و مسیر سختر هم شد .
از دور که نگاه میکردی 200 متر با جاده مال رو فاصله داشتیم که یک کوهنورد اومد گفت از اینجا راه نیست و برید پایین از اون جاده بیایید .
من و چند نفر جلو بودیم بقیه دوستان اومدن گفتن که سعید و آربی میگن ما دیگه نمیاییم برمیگردیم ، گفتم چیزی نمونده که همین جاده مال رو بریم بقیش همینه آسونه ، خلاصه من و بهداد پیاده رفتیم موتورهاشون رو بیاریم که گفتن مسیر سخته ما نمیاییم . گفتم نگاه کن اون جاده رو همینه الان بهش میرسیم تمامه !!!!! من واقعا فکر میکردم به این جاده مال رو برسیم واقعا آسونه ، در حالی که تازه قسمت سختش از اونجا شروع میشد !!! .
موتور سعید رو من آوردم که کوهنورده هم گمراهمون کرد انداختیم مسیر پایین کوه پر از سنگ ، پیچ و شیب و …. من که ده بار خوردم زمین به ترتیب فلاپ بغل موتور سعید رو شکوندم فلاپ یکطرفش افتاد گم شد کلگی چراغش شکست .. موتور تمام شد تا رسیدم !!
(بعد از این حادثه دیگه سعید آفرود نیومد . امیدوارم بیاد…) دیگه بریده بودم از خستگی . برگشتم موتور خودم رو از همون روی کوه اوردم اول جاده خاکی مال رو .
یک نگاه به جاده کردم واقعا بهش نمیومد ساده باشه از اول سنگها شروع شد تا رسیدیم روی قله و ترک جی پی اس یک مسیر نشون میداد اما کوهنوردها از یک مسیر دیگه رفته بودن . سروش گفت از مسیر کوهنوردها بریم ، شانس اوردیم چون بین راه که نگاه میکردیم واقعا راهی وجود نداشت.
اصلا مال رو نبود یک جاده باریک در حد عبور عابر پیاده ، کنارت پرتگاه که میفتادی باید زرنگ باشی خودت رو نگه داری و بد تر از همه چیز این بود پر از سنگ های درشت و همش پله پله بود ، وقتی نگاه میکردم دیدم این جاده راحت 20 کیلومتر هست و چندین کوه رو از دامنه ش رد میکنه . راه افتادیم و من فاصله ام زیاد شد . دیگه خسته شده بودم حوصله صبر کردن برای بقیه را نداشتم . گفتم بیام مجبور بشن بیان ، آب هم نداشتیم مسیر سخت بدون آب و غذا !! همگی بریده بودیم . فقط تلاش میکردیم قبل از تاریکی هوا این مسیر را رد کنیم که اگر تاریک میشد شب توی کوه میموندیم نه چادر داشتیم نه لباس گرم .
همینطور که میرفتیم نگاهم توی دره افتاد که یک جوی آب بود و این تنها امیدم بود که در بدترین شرایط آب هست فوقش دره را پیاده میرم پایین آب میخورم .
رسیدم جلوتر دیدم از بچه ها خبری نیست . بیست دقیقه ایی زیر سایه سنگی دراز کشیدم تا دو تا از بچه ها اومدن گفتن یک سری موندن بعد هم آربی رفته از دره آب برای همه اورده دارن میان . منم دیگه رفتم توی دره آب برداشتم منتظر شدم تا بیابند .
چند نفر اومدن ، از جمله آربی و سروش و … حالا تصور کنید هر کسی میومد میگفت آییی وایی یک آوازی میخوند !!!
از دور دیدم سعید نشسته لب کوه ، هوا هم داره تاریک میشه !!! گفتم سعید چی شده ؟ گفت من که بریدم ، دیگه نمیام ، همین جا میمونم .
منم شروع کردم به داد و بیداد سعید بیا بیا شب سرده نمیتونیم تاریک میشه و ….. اما واقعا هیچ اثری روش نداشت .
حالا ما همگی تشنه ، گرسنه ، من از دور دیدم انگار سعید یک چیزی داره میخوره !! گفتم اگه داشت خوب به ما هم میداد ، باز داد و بیداد فایده نداشت ، مجبور شدم پیاده سربالایی کوه رفتم موتورش رو بیارم دقیقا مثل آدمهایی که توی کویر گیر میفتن لنگ میزنند ، راه میرفتم ، بوتم هم خراب شده بود ، خار همش میرفت توی پام .
رسیدم بهش گفتم فقط پیاده برو ، موتورش هم افتاده بود پایین به سختی کشیدم بالا و آوردمش پیش موتور خودم . سعید هم نشسته بود بیسکوییت میخورد !!!! گفتم دهنت سرویس ما داریم میمیریم تو انقدر خوراکی داری ، بیسکوییت ، گندم شاهدونه ، بادوم زمینی و … دقیقا نگاهش کردم ، شبیه بامزی شده بود (خرس کارتونی) .
اما خیر ببینه به ما داد جون گرفتیم . دیگه داد و بیداد سرش که راه بیفت پاشو و …..
حالا که تمام شد فکر میکنم کاش یکبار هم با عطوفت و مهربانی میگفتم شاید اثرش بیشتر بود مثلا جای اینکه بگم نمیشه به خاطر تو همه توی کوه بمونند ، میگفتم به خاطرت میمونیم ناراحت نباش خستگی در کن 5 دقیقه استراحت کن بریم و … باید یکبار تست کنم !!
خلاصه خداییش بعد از اینکه خودش رو تغذیه کرد ، خوب اومد ، مسیر هم سخت بود اما خیلی خوب اومد ، هوا تاریک شد رسیدیم جاده خاکی ، کاظم دراز کشیده بود . سعید هم رفت پیشش گفت من تا 5 دقیقه نخوابم هیچ جا نمیام !!! گفتم خوب نیا ما که دیگه میریم و راه افتادیم .
سعید هم فهمید جدیه پا شد اومد ، ترک دشت هویج را نداشتیم که خوشبختانه بهزاد بلد بود و جلو میرفت ما پشت سرش .
وسط راه دو تا کوه نورد آقا و خانم خواهش کردن خانم را برسونیم که بریده بود . منم موتورم ترک داشت سوارش کردم . سرازیری لنت داغ کرد ترمز نداشتم آروم آروم دنده یک اومدیم تا رسیدیم جاده اسفالته و پیاده اش کردیم . واقعا باورمون نمیشد رسیدیم به خشکی !!!!!!!
رفتیم یک مغازه که آب و دلستر و … بگیریم نگاهم افتاد به هندوانه . یک هندوانه بزرگ برداشتم . حالا همه میگفتند که نه نگیر دلستر میخوریم .
گفتم باشه شما دلستر بخورید من هندوانه میخورم . باز میگفتن نه دلستر بخور و .. حالا من تشنه له له هندونه میزدم آربی اومد هندونه رو از دست من بگیره اون بکش من بکش رهاش نمیکردم داشتیم مغازه طرف رو خراب میکردیم !!!
من مونده بودم چه مشکلی با هندونه خوردن من داشت !!!
سعید گفت علی بگیر منم میخورم . دیگه کارم نداشتم ، هندونه رو پاره کردم ، دیدین مرغها براشون دونه میریزین چطوری جمع میشن؟ هر کسی یک قسمت را میخورد تا تمام شد بعد هم به به دمت گرم خیلی چسبید ، و یک شیشه دلستر هم که خریده بودند موند ، اما آربی آخرش یک بطری دلستر خورد .
دیگه رسیدیم لواسون . ترافیک بود ، من از بچه ها فاصله گرفتم ، نزدیکیهای میدون فشم سرعت کم کردم بچه ها بیان که یک دفعه صدای اگزوزهای بلندشون رو شنیدم نزدیک شدن بهم کنارم ..
خیلی حس خوبی بود ، یک حس دوستی اینکه تنها نیستی هوای هم را دارید دوست همین و … و از اتوبان ارتش و صدر کم کم از هم خداحافظی کردیم و تا چند روز هم که گذشته بهم خسته نباشید میگیم برای این آفرود فوق العاده سخت و نفس گیر.
افراد شرکت کننده در این آفرود :
1 – کاظم افشاری
2 –آربی امیریان
3- علیرضا حکمت
4- سروش صمصامی
5- نوید فتح اللهی
6- حسین گوهری
7- بهداد
8- بهزاد
9- سعید حیدری
5 دیدگاه. ارسال دیدگاه
اصلا فکر نمیکردم این مسیر تا این حد سخت و نفس گیر باشه واقعا مشکل ترین و استقامتی ترین مسیری بود که رفتیم. یادمه وقتی اسفالت دیدیم نیش همه از خوشحالی باز شده بود
به به،خوشا به حال دوستان،علیرضا هم که مثل همیشه نوشتارش عالی
قبول دارم که مسیر سخت بود و بسیار چالشی ولی واقعا عالی بود به نظرم جالب با تمام فشار سنگینی که به بدنم آمده بود صبح روز بعد بسیار سرحال سرکار بودم ممنون علیرضا برای انشا زیبات
به نظر من این بدترین آفرودی بود که در طول دوران موتور سواریم رفته بودم. چون هیچ لذتی از موتور سواری نبردم. چون بجای این که من از سواری موتورم لذت ببرم بلکه بر عکس این موتور بود که سوار من بود. درضمن کلی هم به موتورم آسیب رسید و داغون شد، چون هیچ مسیر درست حسابی نبود که بشه رانندگی کرد. همش سنگ و کوه و دره. از این آفرود به بعد با خودم قسم خوردم که اسم مسیر اکتشافی تو برنامه ها اومد سریع بزنم کنار تا دوستان خودشون از این سیستم خود آزاری لذت ببرن. متشکرم
آربی امیریان
سلام عکسی ک اون اقا تا زانو تو ابه کجاست انتهای سد میشه؟ گزل دره؟