کمی که بالا رفتیم،هوا خنک تر شده بود.
–
اونجا بود که این تابلو،سوال بزرگی رو مطرح میکرد😄😄😄
–
کنار این تنه قطور درخت کمی استراحت کردیم و لباس گرم پوشیدیم. مقصد بعدی،خرقان بود.پس از بازدید از آرامگاه شیخ ابوالحسن خرقانی،حرکت کردیم تا شب رو در بسطام استراحت کتیم.
–
–
همزمان با ورودمون به بسطام،باران سبکی باریدن گرفت و شهر آرام و سر سبز بسطام رو لطافت بخشید.پس تهیه لوازم مورد نیاز و کمی پرس و جو،پارک کنار شهرداری بسطام رو برای گزروندن شب مناسب دیدیم. شهر جوری خلوت و آروم بود که به طرز عجیبی احساس امنیت میکردیم.خونه های بدون حفاظ،موتور ها و ماشین هایی که بدون قفل و بند آنچنانی تو خیابون بودند..همه نشانی بود از امنیت این شهر عزیز.متاسفم که تهران…
–
صبح روز بعد از مقبره بایزید بسطامی و موزه کوچکی که در مجموعه قرار داشت بازدید کردیم.
–
از طریق جاده توسکستان،بسطام را ترک کردیم تا بار دیگر،با عبور از این جاده بیاد ماندنی،به گرگان برسیم. در ارتفاعات،برف برای مردم بساط شادمانی برپا کرده بود..
–
به چهارباغ که رسیدیم،وقت ناهار بود،ناهار رو در قهوه خانه ای ساده و بی الایش،ولی بسیار با کیفیت و خوشمزه خوردیم.هر کسی هر چی میخاست از تو یخچال برمیداشت و روی منقل میزاشت.هر کی میخاست،چای میریخت …قهوه چی اونقدر سرش شلوغ بود که از مشتری ها کمک میگرفت.
–
به گرگان رسیدیم،و آزاد. توی راه،به مسیر هایی که میشه رفت فکر میکردیم.برای سفر،زمانی تعیین نکرده بودیم،و عجله ای نداشتیم.تنها قرارمون این بود که روزی ۴۰۰ کیلومتر حرکت کنیم و از تک تک لحظه ها لذت ببریم
–
جاده کناره رو انتخاب کردیم. مقصد بعدی رو بابلسر قرار دادیم.اونجا دوستی داشتیم که مکانیک بودند.پس دیدار با ایشون،و تعویض روغن موتور هامون در مغازه ایشون،به سمت جنگل نور راه افتادیم تا شب رو اونجا بگزرونیم.
–
شب شده بود و باز هم باران میبارید. به پارک جنگلی رسیدیم،چادر رو برپا کردیم،شام رو خوردیم و خوابیدیم.
–
. . . ادامه دارد