Offroad by motorbike in Ghazvin to Samamoos peak and Javaherdeh environ
Spring 2016
مسیر رفت : تهران ، کرج ، قزوین ، رازمیان ، گرسماسر و جواهرده.
مسیربرگشت : جواهرده ، رامسر ، شهسوار ، جنگل 3000 ، طالقان ، کرج ، تهران.
تاریخ رفت : 13/3/95
تاریخ برگشت : 16/3/95
افراد شرکت کننده :
آقایان مهران پوستچی،آربی امیریان ، حامد زراعتی ، سعید حیدری ، سروش صمصامی ، نوید فتح اللهی و علیرضا حکمت.
از یک هفته قبل سروش برنامه جواهرده رو ریخته بود و ترکهاش رو کشیده بود به منم داد بریزم روی جی پی اس همراهم باشه ، منم کمی مرتبشون کردم و اصلاح کردم و به اونهایی که مشکوک بودم ترک جایگزین هم کشیدم گیر نیفتیم ، واقعا تعجب میکردم وقتی مسیرها رو نگاه میکردم که سروش چطوری این راه رو توی جنگل پیدا کرده !!! خیلی کار سختیه یکبار امتحان کنید میبینید که شاید یک روز کشیدن یک مسیر زمان میبره اون هم اگر بتونید درست بکشین …
قرار شد پنجشنبه صبح زود ساعت 4 حرکت کنیم ماشینها از اتوبان بیان قزوین ، موتورها هم سواره از جاده قدیم ، همین انتقال ترکها به جی پی اس باعث شد تا ساعت 2 بیدار باشم اومدم بخوابم دیدم حامد پیغام داد که چرا برنامه عوض شد سروش بهم گفت 7 قراره !!!
خواب از سرم پرید و عصبانی شده بودم که چرا فقط به حامد گفته ، دیگه تا 4 بیدار بودم و زنگ زدم به سروش گفت اشتباه تایپ کردم !!! گفتم خسته نباشی همین اشتباه باعث شد نخوابم حالا باید 300 کیلومتر آفرود پشت موتور برم ، اما خوب ذوق و شوق آفرود و سفر قویتر از بیخوابی بود ، ده دقیقه ایی چشمام روی هم رفت خوابم رفت چند بار بچه ها زنگ زدن از خواب بیدار شدم لباس پوشیدیم و راه افتادیم.
صبح زود خیلی باحال بود نزدیک کرج هوا خیلی سرد شد آربی هم که سرمایی گروه زد کنار و کاپشن پوشیدیم ، نوید هم که کمل بکش هیچ وقت توش آب نیست یا پر از هایپه یا ردبول آب میوه … کلا در حال دوپینگ.
با نیم ساعت تاخیر رسیدیم میدون کرج سر قرار زنگ زدیم سعید و بقیه بچه ها گفتن پس شما کجایید اما معلوم بود الکی میگه خودشون تازه آماده شده بودند ، آربی که اندازه کامیون کوله داشت گذاشتیم پشت ماشین آقا مهران و تا قزوین جدا شدیم .
اومدم گاز بدم دیدم آربی و نوید پچ پچ میکنند ، نوید اومد پیشم گفت علی موتورم راه نمیره 60 تا بیشتر نرو !!! پیش خودم گفتم من که میدونم آربی بهت گفته ، غر غر زنان توی دلم راه افتادم و گفتم اوه تا قزوین 60 تا نمیرسیم هیچ وقت.
جالب بود ، وقتی تابلو 60 کیلومتر تا قزوین رو دیدم تعجب کردم گفتم چه زود رسیدیم !!! سرعت زیاد درسته زود میرسیم اما خیلی خسته کننده است چون آروم میرفتیم هم خسته نشدیم هم اینکه اصلا به موتورها فشار نیومد.
داشتیم میمردیم از گرسنگی که پمب بنزین زدیم کنار و یک املت و چایی خوردیم که جای همه خالی خیلی چسبید ، بنزین هم پر کردیم ، آربی هم از تهران دو تا یک و نیم لیتری بنزین پشت موتورش بود و تو هر پمب بنزین که میرسیدیم میگفت پس من اینها رو برای چی اوردم.
بلاخره به محل قرار مقابل دانشگاه آزاد قزوین رسیدیم و با ماشینها راه افتادیم ، مسیر بسیار زیبا همه تپه ها سبز هوا عالی ، واقعا فصل خوبیه برای سفر ، و چه تپه های خوبی برای آفرود داشت حیف که باید 170 کیلومتر میرفتیم نمیشد شیب بزنیم ، جرات هم نداشتم شیب بزنم همه چپ چپ نگاهم میکردند ، حق هم داشتن احتمال خرابی موتور یا مصدومیت وجود داشت ، خلاصه تحمل کردم (درس اول سفر صبر ).
مسیر از قزوین تا رازمیان و گرسماسر و جواهرده بود ، رازمیان هم رد کردیم و هر چقدر به شمال نزدیکتر شدیم طبیعت زیباتر میشد .
روی تپه ای سرسبز و زیبا ناهار خوردیم . حامد جان زحمت کشیده بود الویه برای همه درست کرده بود ، راستش الویه دوست نداشتم اما انقدر گرسنم بود دو تا ساندویچش رو خوردم .
جاده خاکی سرعت خیلی کم بود هر چقدر جی پی اس نگاه میکردیم باز میگفت 100 کیلومتر مونده ، انقدر میرفتیم گاز میدادیم باز میگفت 97 کیلومتر مونده !!!
مه جاده رو گرفت مه غلیظ ، خیلی زیبا بود ،
نزدیک گرسماسر از ماشینها جدا شدیم . برنام این بود که ما با موتورها از جنگل بریم جواهرده و ماشینها از جاده خاکی.
از ترکی که قبلا تهیه کرده و در جی پی اس گذاشته بودیم حرکت کردیم . مه کوه رو فرا گرفته بود . دید خوبی نداشتیم .
رسیدیم به قله دیدیم راهی نیست ، داشتیم توی مه دنبال راه میگشتیم که چند نفر با اسب و قاطر دیدیم کوهنورد بودند . ازشون مسیر را پرسیدیم ، راهنمایی کردند گفتند اون قسمت مسیر رو میبینید و میشه با موتور هم رفت ، راه رو پیدا کردیم و رفتیم .
ساعت 4 صبح راه افتاده بودیم الان هم 4 بعد از ظهر . بارون هم قبلش اومده بود . مسیر خیلی لغزنده بود ، یک شیب تند اومدیم پایین که نوید و سعید و آربی هر سه با هم خوردند زمین . دوباره ادامه دادند باز هم خوردند زمین ، کلی خندیدیم ، سعید هم که کلا دفعه چهارمش بود آفرود میومد و این مسیرها واقعا برای تازه کار خیلی خیلی سخت بود ، خیلی خوب میومد من واقعا تعجب میکردم چطور میتونه بیاد ، اما بهش چیزی نمیگفتم پر رو نشه !!!! .
یکبار که سعید زمین خورد ، نشسته بود بلند نمیشد نگران تاریکی هوا هم بودم چون راه برگشت نداشتیم کلی بهش روحیه دادیم و زود باش و بیا (کمی هم داد و بیداد ) .راه افتادیم . از لابه لای درختها رسیدیم به به چوپان ، ازش مسیر رو پرسیدیم و ادامه دادیم .
وسط راه توی جنگل دو راهی زیاد داشت ، واقعا سروش تشخیصش عالیه ، رد لاستیک موتور رو دید و راه درست رو انتخاب کرد و ادامه دادیم ، تا بین دو کوه بارندگی و لغزندگی سنگها دیگه نمیشد با موتور بریم ، مجبور شدیم با قرقره و طناب موتورها را بالا بکشیم.
ساعت 8 بود و فقط نیم ساعت فرصت داشتیم قبل از تاریکی هوا از جنگل خارج بشیم .
سعید هم که دیگه خسته شده بود میگفت تو جنگل میخوابیم ، باز روحیه دادیم و راه افتادیم .
همه خسته شده بودیم ، هوا تقریبا تاریک شد که جواهر ده رو دیدیم و خوشحال از اینکه چیزی نمونده ، دیدم سعید نیست ، صبر کردیم بیاد دیدیم خبری نیست ، پیاده با آربی برگشتیم دنبالش ، روی یک بوته افتاده بود زمین موتور هم روش بود نمیتونست در بیاد .
به انتهای مسیر رسیدیم ، رد لاستیک ماشین دیدیم و چون هوا کاملا تاریک شده بود همون رد لاستیک رو دنبال کردیم تا به جواهرده و به متلی که رزرزو شده بود رسیدیم .
ماشینها زودتر از ما اونجا بودند ، ترس موندن در جنگل و تاریکی شب حس عجیبی بود که وقتی به مقصد رسیدیم مثل پیروزی بود و بیشترین سختیش این بود که ترک جی پی اس مسیر رو کامل نداشتیم و تقریبا بدون راهنما میرفتیم .
برای شام تخم مرغ گرفتیم نیمرو درست کنیم . همه رفتن دوش گرفتن و تک تک خواب ، منم رفتم دوش گرفتم گفتم طولش بدیم یکی نیمرو درست کنه !!! خستگیه دیگه .
اومدم بیرون دیدم نخیر خبری از غذا نیست . نوید دیگه گرسنگی بهش غالب شد و درست کرد .
جواهرده مردم خیلی خونگرمی داشت همینطور موتورسوارهای خیلی خوبی .
صبحانه سرشیر ، عسل ، مربا و کره حیوانی . واقعا همه با کیفیت و خیلی خوب بودند .
به سمت سماموس حرکت کردیم ، تا حدی که ماشین رو بود ماشینها اومدند و ناهار جوجه کباب درست کردیم .
با موتورها به سمت مناطق اطراف جواهرده حرکت کردیم ، تپه های سبز مخملی مسیرهای آفرودی یک مکان خیلی خوب برای موتورسواری بود .
به حرکت ادامه دادیم ، مسیرها سخت بود و از دامنه های کنار کوه باید عبور میکردیم ، کوهنوردها و موتورسوارهای زیادی رو میدیدم ، و جالب اینکه به خیلی از روستاهای اطراف راه داشت از جمله نگاهی به مسیر لپاسر ، جواهردشت انداختیم و تا قله کوه منتهی به گرسماسر رفتیم که حدس میزنم مسیر حرکت عشایر بود .
تمرین خیلی سنگینی بود برای موتورسواری و چیزهای زیادی یاد گرفتیم و یک مسیر جدید و مشکل برای برنامه های آینده در نظر گرفتیم .
شنبه شد و روز بازگشت ، آربی که روز قبلش از ناحیه مچ آسیب دیده بود قرار شد با ماشینها مسیر ساده بیاد و من و سروش و نوید با موتور از جنگل مسیر جواهرده به رامسر رو بریم که حدس میزدیم مشکل باشه ، و سروش به ترک انتهای مسیر شک داشت ، در حال آماده شدن بودیم که نوید گفت منم با ماشینها میرم که گفتیم باشه ما خودمون دو نفری میریم ولی پشیمون شد و همراه ما اومد ، دو روز آفرود سنگین نوید رو کمی خسته کرده بود .
8 صبح راه افتادیم و وارد جنگل شدیم ، راه نسبتا آسون بود ، تا نزدیکهای رامسر رفتیم ، تماس گرفتیم به آربی که از جاده بیا ما داریم میرسیم که دیگه با هم برگردیم تهران !!!
یک دفعه دیدم راه نیست و مسیری که کشیده بودیم جواب نمیده ، سروش یک راه دیگه از قبل در نظر گرفته بود که اگر به مشکلی برخورد کردیم ، از اونطرف بریم ، مسیر خیلی سخت شد و فشار زیاد . به سختی مسیر رو رفتیم ، ناگهان برخورد کردیم به تله کابین رامسر !!!
با احتیاط و آرام از جاده آسفالت کنارش اومدیم پایین و به جاده رسیدیم و یک نفس راحت کشیدیم ، بنده خدا آربی و ماشینها یک ساعتی منتظر ما بودند .
ماشینها قصد اقامت یک روز بیشتر داشتند ، ما موتورسوارها برگشتیم و تصمیم داشتیم از مسیر تنکابن و جاده سه هزار و طالقان و گچسر بریم که چون زمان از دست داده بودیم و مصدوم هم داشتیم راه ساده تر رو انتخاب کردیم ، قرار شد تا طالقان و بعد جاده قزوین کرج را بریم.
ترک مسیر رو نارنجی در جی پی اس ذخیره کرده بودم و چون با جاده پیش فرض همرنگ بود تا معلم کلایه اشتباه رفتیم .
سروش توی پمب بنزین متوجه شد و برگشتیم . از راه ماشین رو به سمت طالقان رفتیم ، اولش اصلا ماشین رو نبود سروش رفت دیدم آربی نیست ، گفتم چرا نمیایی گفت کشاورزها میگن راه نیست ، مجبور شدم تا نیمه راه دنبال سروش برم دیدم اون هم نیست ، انتهای جاده میخورد به جاده اصلی سروش رفته بود کلی دور زده بود از دور برای ما بوق و چراغ اما ما متوجه نشده بودیم ، برگشتیم و راه اصلی را رفتیم .
کمی که جاده رو طی کردیم دیگه خستگی به نوید چیره شد و گفت راه زیاده و … بریم قزوین و … دیدم دارند با آربی پچ پچ میکنند .
شروع کرد از ماشینها پرسیدن راه قزوین کدومه و … گاز داد رفت !! قبلش هم چند تا حرف به جی پی اس و خودم زد و رفت … !!!! ))
راهی که میخواستیم بریم طولانی بود تا طالقان و … با پرس و جو ، جاده جدیدی که تا اتوبان قزوین کرج کشیده شده بود رو رفتیم ، دیگه نوید را نیم ساعت یکبار میدیدم فقط گاز میداد که تاریک نشه و زودتر به جاده برسه .
خیلی راه طولانی بود و چون جاده خاکی و یکنواخت بود خسته شدیم ، ساعت 9 بود که به جاده اصلی رسیدیم ، بماند که اگر نوید این کار رو نمیکرد و مسیر اصلی رفته بودیم شاید تا 4 صبح هم خونه نمیرسیدیم اما نمیشد بگیم کارش خوب بود .
از جاده قدیم برگشتیم و نزدیکهای 12 شب بود که به منزل رسیدیم . کل مسافت طی شده حدود 700 کیلومتر بود .
یک سفر بسیار خوب و خاطره انگیز با کلی مسیر و شرایط مختلف.
واقعا مهمتر از سفر و مسیر ، همسفره ، این چند روزه آنقدر به ما خوش گذشت که هنوز دوست دارم اونجا باشم . هم مسیرها عالی بود و هم همسفرها .
پایان
نویسنده : علیرضا حکمت پناه
3 دیدگاه. ارسال دیدگاه
با درود خدمت سروش خان مطهر و آرزوی همسفری
سلام.لذت بردم از این خاطره زیباتون.من هم با دوستان موتور سوار قصد راهی شدن به همین مسیر رو داریم.از تجربیات شما استفاده میکنیم با سپاس
گزارش بسیار زیبایی بود با خوندنش خودمو اونجا حس میکردم