سفرنامه امین ذباح و سعید حیدری با دو موتور اونجر به شمال ایران
–
برای بازدید از گورستان ، تا محل زیارتگاه میشه با ماشین و موتور رفت . پس از اون،حدود یک ربع تا محل قبرستان و نشان های عجیب ، باید پیاده روی کرد . در این محل عده زیادی چادر زده بودند و شلوغ بود .
دنبال راهی بودم که موتور و لوازم همراهش رو جای امنی بسپارم ، که با آقای مهرزادی عزیز آشنا شدم ایشون از مشهد آمده بودند و با پارا پرواز میکردند . هر دو علایق و سلایق مشترکی داشتیم و تاییدی بر این که همه کسانی که با هیجان و طبیعت در ارتباط هستند ، از یک خانواده به حساب میان . فرقی نمیکنه از کجا باشند و عمر دوستیشون چقدر باشه .
ناهار مختصری خوردیم ، موتور و وسایلم رو به ایشون سپردم و به سمت گورستان رفتم.
قدم زنان به سمت تپه ای میرفتم که تجمع این نشان های عجیب بیشتر بود.
به هر سمت که نگاه میکردم ، روی تپه هایی که لباس بهار به تن داشتند ، آثار و بقایایی از این سمبل های سنگی و قدیمی دیده میشد . بسیار متاثر و متعجب بودم که چطور همچین آثاری بدون هیچ مطالعه ای ، بی هیچ محافظتی رها شده و در حال تخریب هست . مثل باقی آثار تاریخی و باز هم جای تاسف برای مملکتی که این چنین داره جلوی چشمامون نابود میشه .
اینطور به نظر میرسه که نوع و اندازه این نشان ها با جنسیت و مقام و منزلت و همچنین یا سن افرادی که اونجا دفن میشده اند ، ارتباط داشته .
تعداد زیادی از این علایم بخاطر حفاری نشست کرده و کج شده بودند . تعدادی از زمین خارج شده و رها شده بودند . خلاصه اینکه ، مثل خیلی دیگه از آثار تاریخی یا طبیعی ، این جا هم تا چند سال آینده ، وجود نخواهد داشت.
به محل چادر ها برگشتم و آقای مهرزادی رو تا محلی که برای پرواز انتخاب کرده بودند همراهی کردم . باد شدیدی میوزید و اوضاع زیاد مناسب نبود.
بعد از پرواز و فرود ایشون ، پشت بیسیم باهاشون خداحافظی کردم ، سوار بر مرکب رهوار شده و براه افتادم . کمی نگذشته بود که رسیدم به چند تا موتور سوار با موتور های تریل . با دیدنشون ، یاد مسافرت ها و بچه های تیم خودمون افتادم.
از بجنورد آمده بودند . وقتی کارت گروه رو بهشون دادم ، متوجه شدم که آقا رضا ، از همراهان قدیمی گروه ما هستند و تو دنیای مجازی ، ایشون رو میشناختم.
بار دیگه خودم رو تو جاده دیدم و از موتور سواری لذت بردم.
حدود ساعت ۵ بود که تصمیم گرفتم به سمت مراوه تپه حرکت کنم . تعریف جاده اش رو از یونس ، که اهل روستای قره قوزی بود شنیدم و چقدر این جاده زیبا بود…
بین راه ، حوزه علمیه کریم ایشان وجود داشت که میگفتند قدمتی ۴۰۰ ساله داره ، اما من به عکسی از دور بسنده کردم و ترجیح دادم بجای بازدید از اونچه مربوط به من و فرهنگ من نیست ، از جاده ی زیبا و طبیعت سرزمینم لذت ببرم.
وقتی به مراوه تپه رسیدم ، هوا تاریک بود.اما جاده بقدری زیبا بود که احساس خستگی نمی کردم.شنیده بودم که آرامگاه شاعر بزرگ ترکمن ، مختوم قلی فراغی ، در این شهر قرار داره . تصمیم گرفتم شب رو در کنار مزار ایشون چادر بزنم.
فاصله ۳۷ کیلومتری شهر تا ارامگاه ، یکی از خلوت ترین و پر هیجان ترین جاده هایی بود که رفته بودم . مهتابی نبود ، و وقتی یکی دو بار برای امتحان چراغ موتور رو خاموش کردم ، تاریکی و سیاهی شب ، عظمتش رو به رخ میکشید.
این هم همون پلی که شب قبل ازش عبور کرده بودم.
ای پل،تنها تحمل عبور یک خودرو داشت.به همین دلیل،نگهبانی داشت که رفت و امد رو کنترل میکرد.
مقصد بعدی،کلاله بود.در جاده مراوه تپه به گنبد کاووس،جاده خاکی وجود داره به طول ۲۵ کیلومتر،که از پایین دست خالد نبی عبور میکنه.با کمی پرس و جو،و کمی شم آفرودری،تونستم جاده رو که از روستای آی تمر عبور میکرد،پیدا کنم.
مسیر زییایی بود.بعضی جاها کمی نا هموار میشد،اما ارزش داشت.
بعد از کمی آفرود سبک،به جاده اسفالته رسیدم و به سمت کلاله رفتم.بعد از پیوستن به همسفرم آقا سعید،به سمت گنبد کاووس حرکت کردیم.
دوسمون،آقا جعفر،دوربینشو داد بهمون و کلی ژست گرفت و کلی کارگردانی کرد که از زوایای مختلف ازش عکس بگیریم. هوا خیلی گرم شده بود و ما متعجب از اینکه..همه جا بارندگی بود و ما از گرما کلافه. مسیر بعدی،عبور از جنگل ابر بود.به سمت رامیان حرکت کردیم و وارد جاده جنگل ابر شدیم. همون ابتدای مسیر،متوجه شدیم که مسابقه پرواز با پاراگلایدر بر گزار شده،ولی متاسفانه ما دیر رسیده یودیم.
به مسیر ادامه دادیم تا جایی که جاده خاکی شد.زمین اشباع شده بود و گل بازی شروع شد.حدود ۸ کیلومتر روی گل ها سُر سُره بازی بود.
از کنار باغ های فندق عبور کردیم،کلبه های روستایی رو می دیدیم که دود از دودکش هاشون بالا میرفت و بعد از چند ساعت زیر بارون روندن،حتی تماشا کردنش گرممون میکرد.
با تاریک شدن هوا،به بادی سپارده رسیدیم.مردای روستا جلوی مغازه ای ایستاده بودند.گفتند راه بخاطر بارش برف بسته هست و به این زودی ها هم باز نمیشه.شب،اتاق کوچکی در همان روستا اجاره کردیم.اتاقی ساده و صمیمی،در بالاخانه ای مشرف به کوهستانی زیبا.
نکته مهمی که لازم هست ذکر بشه،اینکه هرگز در خرید لوازم و تجهیزات نباید کم گذاشت.بادگیر و لباس ضد آب،کلاه خوب،دستکش های گرم و ضد آب،روکش (rain cover) مناسب برای کوله ها و بار و بنه،
در شرایط سخت،فقط تجهیزات با کیفیت جوابگوی نیاز هستند و ادامه مسیر رو ممکن میکنند.
بعد از چندین ساعت زیر باران بودن،فقط دستکش ها و بارانی ها از بیرون،و کفش هامون خیس بودند و علاوه بر داشتن یک دست لباس خشک در کوله ها،آنچه به تنمون بود هم خیس نشده بود.فقط در این شرایط هست که میشه بدون بیماری،خستگی و کسالت به مسیر ادامه داد.
از حمام گرم،در شبی سرد و بارانی استفاده کردیم،آماده استراحت شدیم.تا نیمه شب،رعد و برق های شدید ما رو به وجد آورده بود و برف و باران بارید.
صبح فردا با اهالی خوب سپارده خداحافظی کردیم،و از مسیر جاده ای موازی،به سمت رحیم آباد حرکت کردیم.این جاده اسفالت بود و فوق العاده زیبا
میشد حجم اکسیژن رو در هوا حس کرد..در هر گوشه ای از زمین،و هر سینه ای از کوه ها،چشمه ای و جوی آبی جاری بود..
آسمان آبی و زلال بود و آفتاب درخشان پس از باران،ما رو حسابی سر حال کرده بود.
آثار طوفان و بارش شب قبل،کاملا مشهود بود.خاک در کناره های جاده رانش کرده بود،آب خانه بخش کوچکی از جاده رو برده بود،شاخه ها و درخت ها شکسته بودند..و سنگ هایی وسط جاده…
طبیعتی خشن تر از اونچه به نظر میرسید جریان داشت..قدرت طبیعت،هر بیننده ای رو مسخ و مسحور خودش میکنه..
در هر سینه ای،آبشاری جاری بود . . . . .