آفرود ماجراجویانه در منطقه برغان – شمال کرج
Adventurous offroad by motor in Baraghan environ – Iran
Autumn 2015
با تشکر از آقای مهدی دربندی که راهنمای ما در این منطقه بودند
افراد شرکت کننده در این برنامه :
1 – سروش مطهر
2 – مجید رضائی
3 – کاظم افشاری پور
4 – علی بهرامی
5 – سروش صمصامی
6 – امین ذباح
7 – علیرضا حکمت
8 – مجتبی آذری
9 – ابراهیم ابراهیمی
10 – حامد زراعتی
11 – مهران ژیان
12 – حسن بزرگ نیا
13 – کامرو دور اندیش
14 – مهدی دربندی
15 – امیر ادیب
============================
خاطره این آفرود از زبان ابی ابراهیمی :
مدتی بود من به دلیل نحیف بودن نسبی موتورم در امور اندورو و حواشی ، دچار کمبود اعتماد به نفس موتوری شده بودم . دو سه باری که رفته بودم میدیدم بچه ها به خاطر منه روانی ( موتورم روان است ) مجبورن از جاهایی صرف نظر کنن یا برگردن و تغییر مسیر و این حرفا. خلاصه علی بهرامی لطف کرد ، به من زنگ زد و به اصرار اون توفیق نصیبم شد که بزنیم بیرون جمعه رو .
خلاصه قرارمون ساعت 6:10 تو صدر با کامرو بود ، شب قبلش هنوز چشامو نبستم آلارم موبایل زد که 5:45 شده پاشو که کامی منتظره . به زور و با حالت سایلنت مود ، قهوه ای پزیدم برا خودم و زدم بیرون . وسائل و باک پر سوخت هم که همه روبه راه بود . قرارمون اول دم خونه علی بهرامی و بعد هم دم خروجی وردیج بود .
راس دقیقه کامرو تک چرخ زنان تو صدر منو دستگیر کرد و با هم راهی شدیم سمت خونه علی .
رسیدیم آقا مجید دم در بود و در انتظار علی . پس از دقایقی مرد همیشه تا دندان مسلح کی تی ام اومد . جیگرشو . با اون همه تشکیلاتی که میبنده ، راه رفتن سخت میشه براش .
من همیشه اینو از خودم میپرسم اگر در دل طبیعت ، گرگی شغالی چیزی دنبال علی بزاره ، چطور میخواد بدوه.
این وسطا محض احتیاط و به پیشنهاد بچه ها یه زنگی به امین زدیم چون قرارمون این بود امین هم کنار ما باشه که پس از حصول تماس متوجه شدیم که ناهار رو بدجوری افتادیم ( طبق تصویب اعضای گروه ، هرکس سر قرار دیر برسه باید نهار یا شام به همه بده ) . امین هنوز در تخت بود . هیهیهیههی . دلم برا امین به درد اومد که باید ناهار میداد .
4 تایی راهی شدیم سمت خروجی وردیج . اونجا دوستان عزیز به انتظار بودن و پس از خوش و بش و ریختن مواد نیرو زا توسط کامرو درون باک موتورها ( نفهمیدیم کی خریده بود اونو ؟ نذری بوده ؟ ) و در انتظار شیرین امین ، امین اومد و حرکت رو پس از 15 دقیقه تاخیر ، ساعت 7:15 آغاز کردیم به سمت وردیج . جاده ای زیبا و کوهستانی که هر نفسش ممد حیات است . به نظر من هیچ لذتی بالاتر از بودن در کوهستان در سحرگاهان نیست.
البته بگم آقای سروش هم یه دست لباس سفید قرمز خوشگل و پوتین های نو خریده بودن که من در دل گفتم ای اندرو گل و شل بازی بشه امروز چه شود . نه ولی نگفتم همچین چیزی .
مهرانم که انگاری مدتی نیومده بود اون روز با کی تی ام نوید اومده بود . بگذریم .
پس از طی مسافتی آسفالتی ، به نام خدا گویان زدیم تو خاکی . اصلا چرخ موتور که وارد خاک و خاشاک میشه ، روح آدم تازه میشه . شکفته میشه . مخصوصا اگر مدتی هم دور باشی از داستان .
حرکت به سمت روستای کندور رو از بین کوهها و شیبها و تپه ها ادامه دادیم تا آخرین پیچ جاده کندور به جاده چالوس رو پیچیدیم دیدم همه جمع شدن و نگه داشتن اونجا . اول فکر کردم که خوب منتظرن که بقیه هم بیان بریم دیگه . که البته این هم بود . ولی اون وسط دو عدد از برادران کلانتری نمیدونم کدوم شعبه داشتن بین مدارک و پلاک های بچه ها شنا میکردن . این پلاک میداد مدارک میگرفت اون مدارک رو پس میداد و خلاصه یه وضعی . ولی من فکر میکنم بیشتر به خاطر این بود که علی شبیه روبوکاپ تیپ میزنه همش میگن این آقا عجیبه کیه . آقا سفینه شما الان نشسته ؟ موتور کی بهت داد ؟ آپولو چند بودی ؟ خلاصه از این دسته سوالات از علی زیاده .
بعد از چک کردن و خسته شدن برادران کلانتری از اینکه چقدر این اکیپ همه چیش مرتبه ، دوستان رفتند و ما موندیم و یه دنیا خاطره .
ادامه حرکتمون ، در جاده ی زیبای چالوس به سمت خروجی آتشگاه .
رسیدیم دم گیت ، و بعد از کلی سفارش که آقا جون مادرتون جاده در حال ساخته برا من مسئولیت داره یواش برید ، گیت رو باز کردن . خدایی روندن توی یه جاده ی آسفالتیه نو با گاردریل نو و کلا زندگینامه نو خالی از لطف نیست .
القصه ، رفتیم رسیدیم به محل قرارمون با مهدی دربندی عزیز . یه جوون موتورسواره خوش اخلاق و باحال مثل بقیه بچه های گروه . ایشون از اهالی کرج و اون طرفا بودن و به کل منطقه اشراف خوبی داشتن .
به اتفاق و بعد از طی اندکی مسیر قرار شد یه خودسازی کنیم . یه کافه باغی اونجا بود و صبحونه مختصری هر کسی همراش داشت زد به بدن + چای البته .
در این میان ، یه بنده خدایی هم به محض اینکه سکوی قلیون ها رو دید ، با شعف وصف نشدنی ، اول چند تا عکس باهاشون گرفت و بعد هم چند تا سفارش داد و در دم کشید . نمیگم علی بهرامی بود !!!! بزارید هویتش فاش نشه .
خلاصه ، بعد از همه این کارا گفتیم دیگه از اینجا داستان شروع میشه . موتور ها رو چاقیدیم و آماده حرکت بودیم که دو تا از دوستان محلی درخواست تک چرخ از بچه ها کردن . نگاهها به سمت علیرضا بود . رفت اون ته و در برگشت با تک چرخی زیبا خلاصه چشم ها رو جلا بخشید .
فقط نمیدونم چرا در دومین تک چرخ اومد زد به منه بی گناه اون وسط و منم به نوبه ی خودم زمینو بوسیدم . من بیگناه بودم علیرضا . اون یکی دیر اومد ، اون یکی یه دستش به فرمون بود یه دستش به قلیون ، آخه علیرضا چرا به من ؟ 😉
بیچاره کلی هم خجالت زده شد ، ولی پیش میاد . ما موتور سوارها مثل دومینو ایم . مرام دومینو گونه داریم . یکی که میخوره زمین یکی کناریش هم میندازه و این زیباییش رو دوچندان میکنه !!!!!!
از اون بچه های گل و دوست داشتنی و کار درسته این علیرضا . انشالا داره خودش رو هم برا تیم ملی آماده میکنه .
ادامه ی مسیر رو به دنبال آقا مهدی دربندی ادامه دادیم .
همیشه من نگاه میکردم از پایین که دو کار روی یال کوه بسیار حال میده ؛ یکی پروازه یکی هم موتور سواری .
خلاصه که پرواز رو کمی قبل و موتور سواریش رو هم به لطف دوستان تجربه کردیم .
بسیار لذت بخش بود گازیدن روی یال کوه ها . گاهی شیبهای خفن گاهی صعود های زیبا .
به قسمتی رسیدیم که باید یه شیب رو رد میکردیم کمی فرمون میدادیم به موتور و بازم شیب رو به سمت بالا ادامه میدادیم . ( تصویر هدر عکس همونجا هست )
اولش کمی نا ممکن و سخت بود . اولین نفر خود آقا مهدی رفت و کم کم دوستان هم رفتن . همه میخواستن به هر نحوی شده اونجا رو رد کنن و برن برسن به قله های سعادت . ولی این علی بهرامی ; رفت بالا ، دیدیم داره برمیگرده . می اومد یه جمله میگفت مثلا : چرا نمی آیین بیاین دیگه راحته . دوباره گازش رو میگرفت با اون موتور هیولاش میرفت بالا . یه خورده وامیستاد دوباره می اومد پایین میگفت اومدین ؟ بیاین دیگه. ( خلاصه بین خودمون باشه ، از شیبه خوشش اومده بود )
ولی من مدتی بود نبودم در داستان و متاسفانه کلی از آفرودهای خوب رو در کنار این بچه های خوب از دست دادم . به شخصه کف کردم خدا وکیلی . موتور سواریه علی و امین خیلی خوب شده . علی دمت گرم دادا . این روان ، انسان رو اسیر میکنه . یه روحی درونشه . تو روحش ، باید عوضش کنم.
سروش صمصامی هم جای تقدیر داره ازش . با اینکه موتورش اشک میریخت و میرفت ولی خیلی خوب و نرم و زیبا شیب رو رفت بالا . یه نفس . خیلی حال کردم . ایول .
نهایتا همه رفتیم بالا و کامرو رو با یه دسته ترمز شکسته یافتیم .
سریع اونجا یه کارگاه راه اندازی کرد و پس از جفت و جور کردن یه دسته ترمز ، با تراشکاری و سوهان و ردبول و اینا ، داستان رو خوروند به موتورش . ناگفته نمونه که شخصیت موتورش هم عجیب بود . قیافش مثل روان بود ولی از درون کی تی امی بود واسه خودش . اسمش هم پیشرو بود .یه ایطور چیزایی تو خودش واسه خودش داشت .
تو همین مدت که کامرو موتور رو ردیف کنه ، دیدم یه بنده خدایی اون طرف رخت خواب پهن کرده گرفته خوابیده . 6 ساله میشناسمش و این کاریه که بلا استثنا در تمام آفرودها میکنه . من نمیدونم این قلیونه یا کی تی ام که انقدر آدمو له و لورده میکنه . باورتون میشه کسی رو سنگ بخوابه و خروپف هم بکنه ؟ من اگر میگفتن باور نمیکردم ولی حقیقته . اون کسی نیست جز علی بهرام . عکس دارم ازش اگر خواستید برنامه زنده همش رو رو میکنم .
البته حدث من به کی تی ام میره . در ادامه میگم که با مهران چه کرد این موتور.
ادامه مسیر دادیم تا کنار درخت . ناهار رو در کنار آب و درخت زیبائی زدیم .
پس از صرف ناهار به امامت امین ، مسیرمون رو ادامه دادیم از بین شیب ها و تپه ها تا جاده آسفالتی که میرفت برای کردان .
باورم نمیشد انقدر تو کوه و کمر از تهران تا کردان گازیدیم .
البته الان با لرزش دستام و درد کتفام باورم میشه .
و بازم باورم میشه که موتور سواری یه ورزش درست و حسابیه .
رسیدیم پمپ بنزین کردان که امیر آقا هم اونجا منتظر پیوستن به بچه ها بود .
به دلیل کمبود قند خون ، ردبول و بستنی زدیم جاتون خالی و باک ها رو هم لبالب از بنزین کردیم . اونجا بود که عده ای ندای جدایی سردادن . یکیش هم من همراه با کامرو و نوید و مهران .
به دلیل ضعف و کهولت سن . آره داداش اگر ورزش نکنی کهولت سن میاد سراغت . همینه . زود خسته میشی .
به خودم دارم میگم . خیلی وقت بود نه ورزش درست درمونی کرده بودم نه موتور سواری کرده بودم.
دیگه واقعا جون نداشتم (نداشتیم ؟) .پس از خدافظی از بچه ها ، ما انداختیم تو جاده و تهران رو نشونه کردیم . به راهنمایی مهران ، از محمد شهر کرج عبور کردیم که نقص قانون نکرده باشیم و از اونجا هم از جاده مخصوص کرج تا تهران اومدیم .
در بین راه ، موتور مهران با نقصی مواجه شد که در صدد وانت گرفتن براومدیم ولی آقا مگه وانت بود ؟ اگر هم بود برامون بای بای میکردن . اشک دور چشممون حلقه زد ولی موتوره درست شد .
بعدا دوستان از دیدگاه فنی موضوع رو بررسی خواهند کرد و تجربیات رو به اشتراک خواهند گذاشت .
البته بعد از جدایی ما ، دوستان دیگه هم داستان هایی شنیدنی داشتند که رفقای عزیز که در ماجرا بودن ، زحمتش رو خواهند کشید .
بسیار به من خوش گذشت .
اگر مطلبی گفتم فقط محض مزاح بوده . امیدوارم کسی به خودش چیزی نگیره .
افتخار میکنم که عضو این گروه با این اعضای باحال هستم .
از همین تریبون از آقای سروش مطهر عزیز هم بسیار بسیار تشکر میکنم که زحمت سایت و عکسها و فیلمها رو میکشن .
دم همتون گرم .
ابی ابراهیمی
12 دیدگاه. ارسال دیدگاه
ضمنا ما استان فارس هستیم.شهرستان فسا
عالی بود.ضمنا ما هم یه گروه داریم .حدود ۶نفر.آفرودمیریم.موتورامون هم .سی آر ام.هیوسانگ.گز گز.و دیگر است.خوشحال میشم بیشتر با هم آشناشویم
از لطف شما متشکرم . خوشحال میشویم تهران آمدید ملاقات حضوری داشته باشیم.
سروش مطهر
عالی بود
خیلی خوش گذشت ممنون از همه دوستان به خاطر به وجود آوردن یک روز خاطره انگیز
سلام بر دوستان .. ممنونم از همه که بنده نیز چند ساعتی در رکاب عزیزان دوچرخه سواری کردم(نمی تونم بگم موتور سواری .. که از اصالتش بسیار دورم)اقا ابی جالب نوشته بودی .. خسته نباشید هم شما و هم اقای مطهر .. فقط اقا مطهر اونقدر خسته بودن که فک کنم به این خاطر بنده رو به عنوان نفر ۱۵ام جا انداختن…البته مشا.. هیچ وقت در تن اقای مطهر خستگی ندیدم…
ارادت فراوان خدمت امیرخان عزیز و عرض پوزش . باور کنید انقدر کارهای این سایت وقت مرا گرفته که فراموش کردم . همین الان اضافه میکنم .
شوخی کردم .. اقای مطهر .. خسته نباشید .. زحمت همه ما گردن شماست
ابی جان ممنون از ثبت سفر
خوندن این خاطرات در آینده دور هم جذاب هست…. اینکه چکار می کردیم هم حتی برای خودمون هم جالب خواهد بود
آقای ابراهیمی ، به شخصه معترف هستم در کنار شما و دوستان افرود بسیار خوبی را داشتم و امیدوارم قسمت باشه بازهم در رکاب شما اساتید کسب تجربه کنم.
ببخشید اگه به دوستان خیلی خوش نگذشت. سعی من این بود که مسیرهای سبک تر رو بریم. انشاالله دفعات بعد مسیرهای مهیج تر رو خواهیم رفت…
بسیار هم خوش گذشت . با تشکر فراوان از شما.